همه ذرات هستي ، محو در روياي بي رنگ فراموشي ست . نه فريادي ، نه آهنگي ، نه آوايي
، نه ديروزي ، نه امروزي ، نه فردايي ، زمان در خواب بي فرجام ، خوش آن خوابي كه بيداري نمي بيند !
من هنوزم باهات درگیرم با گُلای شکسته ی با سوالی
که تو دلم مونده نیمه هایی که پر شد از خالی *
جای دستت هنوز رو شیشه س من هنوزم باهات درگیرم
روسریتو به دخترم دادم من هنوزم برات میمیرم *
از کسی که همیشه پشتم هست از شبای گرفته ی بی خواب
بی تو از شعر هم می ترسم کوچه ی ما گذشته از مهتاب
من همونم که مدّعی بودم مثل کوهم که سخت می افته
حالا این کوهِ مدّعی بی تو هر شب از روی تخت می افته *
حالا این جا اسیر کاغذ هام کاغذی که سیاه و بی رحمه
کاغذی که دلش پر از درده کاغذی که منو نمی فهمه *
صندلیها همیشه می بینن من همیشه به پات می مونم
میکروفن ها گواه این عشقن وقتی از تو ترانه می خونم
* من هنوزم باهات درگیرم وقتی حتّی بهم نمی خندی
وقتی هر شب با پرده می رقصی وقتی مُحکم درا رو می بندی "بهروز ایرانی"
:: موضوعات مرتبط:
اشعار شاعران ,
,